کد مطلب
24064
تاریخ ارسال :
1398/08/26
نسخه
چاپی
گنج زری بود در این خاکدان
الله اکبر از این روح بزرگ و سینه سترگ ! او کی بود و ما کی هستیم ؟ آیا غرور کاذب مان اجازه میداد و میدهد که به دوستان بگوئیم مثلا پدر یا مادر و جد ما مثلا چوپان یا کارگر یا مستخدم مدرسه بوده است ؟ یا آن را عیب و عار میدانیم ؟! ولی مردان بزرگ که مثل حقیر کمبود ذاتی ندارند که برای پرکردن این خلاء وجودی سعی کنند خود و اعقاب شان را مثل بادباک باد کرده و بزرگ نشان بدهند
|
|
اوایل دهه شصت نوجوان و دانش آموز دوره راهنمایی مدرسه دکتر محمدباقر هوشیار در کوچه ثبت بودم، فقر و نداری و بیکاری و کم کاری گاه و بیگاه پدر بعنوان تنها نان آور خانه آنچنان عرصه زندگی را بر نگارنده بعنوان فرزند ارشد خانواده و هفت برادر و خواهر دیگرم تنگ کرده که نزدیک بود عطای تحصیل را به لقای آن بخشیده و ترک تحصیل کنم ، اولیای مدرسه و زنده یاد حاج علیجان کیوان نیا مدیر دلسوزش که به ادعای آنها این دانش آموز ( حقیر ) استعداد خوبی دارد سعی خود را بکار گرفته تا من را در مدرسه نگاه داشته و مانع ترک تحصیلم شوند ، لذا راه چاره را درکمک گرفتن از مربی پرورشی مدرسه حاج محسن محبی ( برادر زنده یاد حاج یدالله محبی ) دیده و وی نیز بنده را به اداره امور تربیتی آموزش و پرورش که آن زمان در همین ساختمان روبروی زایشگاه معتضدی بود معرفی کردند . در بدو امر خدمت زنده یاد حاج داریوش پورجعفری رسیدم که اسطوره ای از اخلاق و اخلاص و بزرگی بود ، آن عزیز با صحبت های دلنشین و پدرانه خود مانع ترک تحصیلم شد و ماهیانه نیز مبلغی برای کمک خرجم تعیین کرد تا بتوانم با فراغ بال به تحصیلاتم ادامه دهم . آنجا بود که به حلقه ای از انسانهای پاک و آسمانی راه پیدا کردم که تا دم حیات طیبه شان برایم مثل پدر و دوست باقی ماندند بزرگانی همچون زنده یاد حاج یدالله محبی ، زنده یاد حاج داریوش پورجعفری ، سیدنورالدین خرم شاهی و....که براستی باید آنها را شرافت آموزش و پرورش استان کرمانشاه نام نهاد ، مردانی که در قید نام و نان و امتیاز و پست و مقام و میز و ریاست و ..و در یک کلمه دنیا و مافیها نبودند. بیشتر از آنکه به مقام بیندیشند به مرام پایبند بودند و همین مرام بود که بعنوان حبل المتین دوستی های ما تا دهه ها بعد و تا دم حیاتشان باقی ماند.
بعد از کوچ زودهنگام حاج داریوش پورجعفری این حاج یدالله محبی بود که میتوانست جای خالی آن عزیز را برای ما پرکرده و (( شی )) لایسدها بعد از ثلمه حاج داریوش شود . بزرگمردی که هر لحظه در کنار او و در محضرش بودن برای حقیر و سایر ارادتمندان کلاس درس و آموزشگاه عرفان و اخلاق بود ، متدین بود اما دگم اندیش نبود ، شوخ بود ولی هزل نمی گفت، رک و صریح و شفاف بود اما پرده دری نمی کرد و بسیاری خوبی های دیگر که آنچه خوبان داشتند حاج یدالله یکجا داشت..هم در حضر او را درک کردم هم در سفر و آن هنگامی بود که یک هفته ای را من بعنوان دانش آموز و او بعنوان مربی شب و روز در اردوگاه میرزا کوچک خان رامسر در اواسط دهه شصت در کنار هم بودیم و خاطره ها از آن سفر بیادماندنی دارم . ظاهرا تقدیر خداوند بر این بود که در هیچ دوره ای از دوران جوانی و نوجوانی از آن عزیز دور نباشم چنانکه بعد از فارغ التحصیلی و گرفتن دیپلم هم که به تربیت معلم شهید اشرفی راه پیدا کردم بازهم رئیس ما حاج یدالله محبی بود ! و دوسال دیگر را هر روز در محضرش بودم و در کنار او بودن و بهره گرفتن از وجود ذیوجودش چنان بود که نمیدانم آن دوسال چگونه گذشت ؟
بعد از فراغت از تحصیل سال 1373 مدیر هنرستان هنرهای زیبا کرمانشاه شدم ،در همین ساختمان قدیمی و متروکه سرکوچه ثبت ، تازه ازدواج کرده بودم و دو اتاق از اتاقهای هنرستان که درب جداگانه ای رو به خیابان داشت را برای سکونت در اختیار داشتم ، روزی از روزهای آن ایام فکر کنم بعدازظهری بود که با زنگ خانه درب را بازکردم ، حاج یدالله بود که چند بستنی لیوانی گرفته و یاد شاگرد دیرین کرده بود . بعداز ساعتی گفت و گو و صرف چایی خطاب به من گفت: حسن آقا ، برویم و اتاقهای هنرستان را ببینیم . برای من سووال بود که آقا یدالله چرا قصد دارد این اتاقها را ببیند؟ بعد از بازدید از حیاط هنرستان و اتاقهای آن به من گفت: مرحوم مادرم مستخدم این مدرسه بود و خواستم تجدید خاطره ای بکنم !!
الله اکبر از این روح بزرگ و سینه سترگ ! او کی بود و ما کی هستیم ؟ آیا غرور کاذب مان اجازه میداد و میدهد که به دوستان بگوئیم مثلا پدر یا مادر و جد ما مثلا چوپان یا کارگر یا مستخدم مدرسه بوده است ؟ یا آن را عیب و عار میدانیم ؟! ولی مردان بزرگ که مثل حقیر کمبود ذاتی ندارند که برای پرکردن این خلاء وجودی سعی کنند خود و اعقاب شان را مثل بادباک باد کرده و بزرگ نشان بدهند . آقا یدالله قصه ما چه زمانی که معلم بود و چه زمانی که رئیس ناحیه و معاون ناحیه و مشاور مدیرکل بود ذره ای رفتارش فرق نکرد و سالها بعد زمانی که در اواخر دولت احمدی نژاد وی را از معاونت ناحیه سه آموزش و پرورش برکنار کرده نه قیل کرد و نه قال راه انداخت و نه سوابق خود را ردیف یا مقامی و نماینده ای را رفیق و پارتی کرد که بماند یا بمانندش ، خیلی ساده و صمیمی و بی ادعا سرش را پایین انداخت و بعنوان مربی پرورشی به مدرسه ای در همین شهرک فرهنگیان فاز 2 رفت ، اما همچنان آرام بود و صمیمی و به تعبیر مولا علی ع در خطبه همام نهج البلاغه : «بُشْرُهُ فِی وَجهِهِ وَ حُزنُهُ فِی قَلبِهِ»؛
امثال حاج یدالله تجسم عینی مدیریت اسلامی و جهادی در عصر ما بودند که در این زمان بیش از هرزمان دیگر به این اسطوره ها نیاز داشته وداریم . ساده زیست ، پاکدست ، بی ادعا ، خالص و خلاصه عصاره همه خوبی ها و زیبایی هایی که روح یک انسان آسمانی با خود حمل می کند . هرچند نسل حاضر ما به اقتضای سنین خود تبعا چنین بزرگانی را درک نکرده است و از لابلای این جملات ناقص و بیان عاجر نگارنده نیز نمی تواند به عظمت این ارواح پاک و بی غل و غش پی ببرد که دیدن کی بود مانند شنیدن و خواندن؟ بخصوص اینکه وجود کثیری از مردان و مدیران بادکنکی زمانه حاضر در جامعه ما که برای بدست آوردن و حفظ ریاست ، شرافت می فروشند و دنائت می خرند و خدایی جز رانت خواری و ران خوری و ثروت اندوزی و قبله ای جز دنیا و زرق و برق فریبنده آن ندارند موجب آن می شود که نسل فعلی کرمانشاه تفاوت و تمایز بین بزرگان سفر کرده از قافله پورجعفری ها و محبی ها را با مردک های بزک کرده امروزی و کوچک مردانی که با هزار دوز و کلک میزها و مسوولیت های بزرگ را اشغال کرده را بخوبی و بدرستی درک نکند ، و این سطور نه فقط برای تجلیل از یک فرد سفر کرده بنام یدالله محبی که البته داغ فراقش سخت جانکاه است بلکه بیشتر برای تجلیل از بزرگمردانی است که دنیا و مقامات آن را به تعبیر مولاعلی ع از آب بینی بزی یا لنگه پاره کفشی کمتر و بی ارزشتر می دانستند و همین بود رمز و راز جاودانی شدن یدالله محبی ها و ماندنی شدن خاطره بزرگی ها و بزرگواری های آنها که قلیل من الآخرین بودند.
گفت كسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه كاریست خرد
گنج زری بود در این خاكدان
كو دو جهان را بجوی میشمرد
حسنعلی مهدوی چشمه گچی
|