7:3 AM
     صفحه نخست          اساسنامه و مرامنامه حزب          آلبوم عکس       عضویت در حزب         آرشیو مطالب       جستجوی مطلب           پیوند ها          تماس با ما 
 یادداشت سر دبـیـر
 بازگشت گشت !

کدام عاقل همزمان در چند جبهه می جنگد ؟ گاهی وقتها با خودم فکر می کنم شاید دست نتانیاهو و گالانت و یک عده وحوش آدمخوار و کودک کش دیگر پشت ماجراست که رخوت در اخوت مردم ما ایجاد کنند و حال که جرات و قدرت ندارند زمینی از خاک ما بگیرند زمینه ای فراهم کنند برای تکرار حوادث تابستان و پائیز 1401 که ملک و مملکت را درهم بسوزانند . چندبار باید هشدار دهیم العاقل یکفی بالاشاره و مومن چندبار ازیک سوراخ گزیده نمی شود . 45 سال تجربه و آزمون و آزمایش و خطا و اشتباه کافی نیست ؟!

 اخبار عمومی
روزنامه جمهوری اسلامی: دشمن غدار جمهوری اسلامی، فقر است؛ مسئولان مراقب باشند
حسین انصاریان‌: نماز جماعت در کشور به خط پایان رسیده است
کریمی قدوسی : در صورت صدور اذن ، تا انجام اولین آزمایش یک هفته فاصله است
نماینده کارگران ساختمانی : بیمه ۴۰۰ هزار نفر در دولت رئیسی قطع شد
نماینده مجلس : مردم از چپاول‌های درشت مانند چای دبش نتیجه می‌گیرند که اموال آنان بلاصاحب است
سعیدی نماینده مجلس: با این روش‌ها در خیابان ها نمی توانیم مردم را به آموزه های اسلام نزدیک کنیم
رییس صدا و سیما : مسئولیت اظهارات مهمانان مذهبی با ما نیست/ در برنامه های زنده کنترل اظهارات کارشناسان کار ساده ای نیست
هزینه تراشی به سبک احمدی نژاد /حمله کنندگان سایبری به عضو دفتر رهبری ، از چه کسانی خط می گیرند؟
استانداران مازندران و لرستان تغییر کردند
کانال حمید رسایی: نگرانی منتقدان بجاست چون گزینه اصلی مقابل قالیباف است
حسین شریعتمداری خطاب به فضائلی: چرا حضرتعالی این تذکر [حضرت آقا ]را - برفرض واقعی بودن- علنی کرده‌اید؟!
واکنش رشیدی کوچی به بازگشت گشت ارشاد: اذا فسد العالِم، فسد العالَم
وزیر تندرو اسرائیل درباره حادثه اصفهان : ضعیف و مسخره / نخست وزیر سابق: هیچ کس اینگونه اسرائیل را رسوا نکرده
محمد مهاجری : آقای وزیر کشور برای رهبری هزینه نتراشید
نماینده مجلس: کل تیم اقتصادی دولت باید تغییر کند حتی معاونین و مشاورین؛ دچار بحران فکری شده اند
فعالان بخش خصوصی: با تعطیلی پنچشنبه ها، قطع ارتباط هفتگی ایران با بازارهای جهان ۴روز می شود
حمایت صریح محمد خاتمی از پاسخ ایران به اسرائیل
مهاجرانی: وعده صادق در ۲۶فروردین آغاز خاورمیانه جدید است
نوه هفتم اسماعیل هنیه شهید شد (+عکس)
حسین دهباشی به دادسرا احضار شد
نماینده مجلس : بانک ها مشمول تعطیلی « پنجشنبه » می‌شوند
دادستانی تهران علیه روزنامه اعتماد و عباس عبدی اعلام جرم کرد
آمریکا : در هیچ تهاجمی علیه ایران شرکت نمی‌کنیم
سرلشگر باقری: عملیات تمام شد مگر آن که اسراییل ادامه دهد/ مرکز اطلاعاتی و پایگاه هوایی هدف بود نه مراکز جمعیتی یا اقتصادی
ایمانی: رئیسی شجاعت تغییر کابینه را ندارد /دولت به دنبال اقدامات سیاسی است تا اقتصادی
«نون خ» از کرمانی‌ها دلجویی کرد
علم الهدی : می‌گویند مدیریت اقتصاد که با زور نمی‌شود؛ این حرف‌ها چیست؟
رسانه آمریکایی: احتمال حمله تهران از اکنون تا هفته آینده
امام جمعه اردبیل : « لا اکراه فی الدین » مربوط به مرحله قبل از ورود به اسلام است
نماینده مجلس : امروز با حقوق نمایندگان نمی‌توان یک نصف سکه خرید
نماینده مجلس : وقتی سکه ۱۴ میلیون بود رئیسی می‌گفت جوان چطور مهریه را پرداخت کند؟ امروز قیمت سکه از ۴۵ میلیون گذشته
امیر عبداللهیان :روزهای آینده برای اسرائیل سخت خواهد بود
رئیس دانشگاه شهید بهشتی : ساخت بمب اتم برای ایران راحت‌ تر‌ از نساختن آن است
روزنامه اطلاعات: دولت شرایط اقتصادی را مثل گل و بلبل به مردم نشان می دهد
نامه احمد توکلی به رئیس قوه قضائیه : سکوت غیرقابل باور دادستانی در پرونده صدیقی اعتماد عمومی را خدشه‌دار می‌کند / مدعی‌العموم به پرونده ورود کند
وزیر دفاع اسراییل: اسراییل آماده سازی برای رویارویی احتمالی با ایران را تکمیل کرده است
پاسخ مرکز اسناد انقلاب: ادعای پناهیان کذب است؛ طیب آبان 1342 اعدام شد و نمی توانسته سال بعد خطاب پیام امام قرار بگیرد (+سند)
سفیر ایران در سوریه : پاسخ ایران آشکار نیست و فقط صهیونیست‌ها از عمق آن مطلع هستند
واکنش همتی به افزایش نرخ ارز: چندبار هشدار داده بودم!
در حاشیه اظهارات موهن و سخیف پناهیان در سیمای پایداری
 گفتــگو
هوشنگ امیراحمدی: ایران باید سلاح اتمی داشته باشد/ بازدارندگی در برابر اسرائیل با سلاح اتمی محقق می‌شود
هاشمی طباء: ۱۰ وزیر هم تغییر کند، باز وضعیت همین خواهد بود /مسئولان خیلی راحت از دلار ۱۰۰ هزار تومانی حرف می زنند
واکنش پزشکیان به اظهارات نماینده اصفهان در مورد کسر جریمه بی حجابی از حساب مردم: به همین خیال باشید تا درست شود!
گفت‌وگو با آیت‌الله مسعودی خمینی رفتار زشت طلبه در درمانگاه قم را به حساب همه روحانیون نگذارید
جعفرزاده: فاجعه است که برخی منتخبان مجلس آینده زیر ۱۰ هزار رأی آورده‌اند
متن کامل مصاحبه ظریف : روابط خارجی ما نامنسجم است/ فقط دعوای میدان و دیپلماسی نیست
جهانگیری : تصور می‌کنند اگر شعار دهند که « ما می‌توانیم » اوضاع درست می‌شود!
پورمحمدی: شاید باهنر رئیس مجلس آینده باشد
تاکید پزشکیان و مطهری بر تشکیل ائتلاف میانه‌روها و اثرگذاری فراکسیون اقلیت
نماینده مجلس : قیمت دلار بالا می‌رود، گوشت ۶۰۰ هزار تومان را رد کرده اما کسی پاسخگو نیست

کد مطلب 16262           تاریخ ارسال : 1396/06/27                         نسخه چاپی
حکایت دکتر علی جنتی از ازدواج و فعالیت های سیاسی در کرمانشاه

داستان به اين ترتيب بود که پس از خارج‌شدن از قم به منظور مخفي‌شدن به نقطه‌اي دوردست در سنقر کليايي (منطقه‌اي در استان کرمانشاه) رفتم، آن‌هم نزد فردي که خود يک تبعيدي بود که از چابهار فرار کرده بود و با اسم مستعار در آنجا زندگي مي‌کرد! حدود شش ماه در آن شهر زندگي کردم. براي اينکه کاري هم انجام دهم، درس تفسير مي‌دادم و خيلي از خانم‌ها شرکت مي‌کردند؛ از جمله خواهر همسر من که در آنجا معلم بود،


شايد اگر بر کرسي وزارت ارشاد دولت روحاني تکيه نزده بود، تا اين اندازه رابطه پدر و پسري آنها در مرکز توجه قرار نمي‌گرفت و البته اختلاف سليقه‌هايشان نمايان نمي‌شد. اختلافاتي که علي جنتي مي‌گويد ديگر بحث درباره آنها را رها کرده و در مراودات پدر و فرزندي تنها به موضوعات خانوادگي مي‌پردازند. 
 
به گزارش عصرایران به نقل از روزنامه شرق، در ايام انتخابات، علي جنتي را به‌واسطه حضورش در ستاد انتخاباتي ديده بودم. بعد از انتخابات که براي گفت‌وگو با او در دفترش حاضر شدم، ديدم بيشترين مشغوليتش سامان‌دهي به فعاليت حزب اعتدال و توسعه است. با او از کودکي‌اش آغاز کردم تا به امروز که در ٦٨ سالگي قرار دارد؛ وقتي گفتم سنش به چهره‌اش نمي‌خورد از استعداد خوب خانوادگي‌شان سخن گفت! با حوصله به سؤالات پاسخ گفت. 
 
تاجايي‌که دو روز متوالي براي گفت‌وگو وقت گذاشتيم. روايت زندگي جنتي، روايت زندگي چريکي است که بعد از انقلاب تا جايي دستخوش تحولات مي‌شود که با وزارت فرهنگ و ارشاد پيوند مي‌خورد. 
 
علی جنتی: پدرم هفته ای یک بار به استخر می رود/ از قبر برادر معدومم خبر ندارم
 
در بخش اول اين گفت‌وگو با جنتي درباره روايت کودکي، تحصيل، فعاليت‌هاي مسلحانه قبل از انقلاب، ازدواج، ماجراي برادرش حسين و برادر ناتني‌اش حسن، حضورش در صداوسيما، پاکسازي‌هاي اوايل انقلاب، استانداري خوزستان، استانداري خراسان و ماجراي شورش حاشيه‌نشين‌ها در مشهد صحبت کرديم.
 
بخش دوم این گفت‌وگو  فردا منتشر خواهد شد.

‌از محل تولد و خانواده‌تان شروع كنيم. شما متولد سال ١٣٢٨ در شهر قم هستيد. درست است؟
 
شناسنامه من در قم ثبت شده و متولدسال ١٣٢٨. اما در محله‌اي در حاشيه شهر اصفهان به‌دنيا آمدم كه البته اکنون کاملا در شهر واقع شده است. ولي در قم بزرگ شده‌ام.
 
‌سن شما اصلا به چهره‌تان نمي‌خورد. من فکر نمي‌کردم بيشتر از ٥٠ سال داشته باشيد!
 
حسن نظر شما است. (با خنده)
 
‌دليلش چيست؟ فعاليت خاصي مي‌كنيد يا خانوادگي اين‌طور هستيد؟
 
دليل خاصي ندارد. مقداري هم جنبه ژنتيك دارد!
 
‌شما هم ژن خوب داريد؟!
 
نه ما ژن خوب نداريم. (مي‌خندد) در بعضي از خانواده‌ها پدر يا مادر خانواده، استعداد بيماري دارند (مثلا استعداد سرطان)، استعداد يا ژن بيماري باعث مي‌شود افراد زود پير شوند يا از عمر آنان‌ کاسته شود. خوشبختانه در خانواده ما چنين مشكلي نداشته‌ايم. البته دليل طول عمر پدر شايد اين باشد كه ايشان خيلي حفظ‌الصحه را رعايت مي‌كنند. از جمله در غذاخوردن و در استفاده از دارو ملاحظه دارند. ايشان کمتر از داروهاي شيميايي استفاده مي‌كنند.
 
‌اصلا؟
 
خيلي كم. يک بار که عمل جراحي انجام دادند، در دوره نقاهت مدت کوتاهي دارو مصرف مي‌كردند. به‌هرحال علي‌رغم كبر سن، ايشان معمولا صبح و عصر پياده‌روي مي‌کنند. هفته‌اي يك بار، اگر شنا هم نكنند در استخر راه مي‌روند. ما هم به‌همين‌دليل عادت كرده‌ايم كه بعضي از مسائل را رعايت كنيم. نکته ديگر سحرخيزي ايشان است. درطول ٦٠ سال گذشته هرشب يکي، دوساعت قبل از اذان صبح براي نماز شب برمي‌خيزند و تا طلوع آفتاب بيدار هستند. اين هم در سلامتي و طول عمر ايشان بي‌تأثير نيست.
 
‌فضاي خانوادگي شما در دوران كودكي و نوجواني چطور بود؟ باتوجه به اينکه پدر هم فعاليت سياسي داشتند، شكل حضور ايشان در خانه چطور بود؟
 
ما عمدتا در قم زندگي مي‌کرديم. ممكن بود سالي، يكي دو ماه به اصفهان برويم، به‌اين‌خاطر كه تمام بستگان ما در اصفهان بودند. خب پدر هم مثل بسياري از طلاب حوزه علميه، به لحاظ اقتصادي زندگي سختي داشتند. به عنوان نمونه، ما در شهر قم سال‌ها اجاره‌نشين بوديم و هر سال از يك محله به محله ديگر مي‌رفتيم. فكر مي‌كنم تا سال‌هاي ٤٤ يا ٤٥ منزل شخصي نداشتيم. بعدها منزلي را كه زمين آن هم وقفي بود و الان به صورت كلنگي درآمده به صورت اقساطي خريداري کردند که هنوز وقتي به قم سفر مي‌کنند مورد استفاده ايشان است. 
 
زندگي سختي داشتيم. سال ٤١ كه قيام امام شروع شد، من جواني دبيرستاني بودم. پدر از آن موقع، همراه امام بودند. سال ٤٣ كه كلاس نهم را به پايان رساندم، وارد حوزه شدم، در مدرسه‌اي كه شهيد بهشتي بنيان‌گذار آن بود.
 
‌مدرسه حقاني؟
 
بله. از سال ٤٧ هم به‌دليل برخي از فعاليت‌هاي سياسي كه داشتم، تحت تعقيب بودم.
 
‌خيلي زود فعاليت سياسي را شروع کرديد.
 
بله ١٩ سالم بود. اطلاعيه‌ها و بيانيه‌هاي امام را تكثير و پخش مي‌كردم. از همان زمان هم تحت تعقيب قرار گرفتم. در ايام محرم يا رمضان هم براي تبليغ به شهرهاي مختلفي مي‌رفتم و در تبليغات از امام حمايت مي‌كردم. نام امام را مي‌آوردم، به‌همين‌دليل هم چندبار در شهرستان‌هاي مختلف دستگير شدم. ما به صورت خانوادگي دنبال راه امام بوديم. برادرم هم كه بعد از انقلاب كشته شد، از همان سال‌هاي نخست مبارزه، رساله‌هاي امام را توزيع مي‌كرد و به‌همين‌دليل شش ماه در زندان قصر، زنداني شد. از سال ٥٠ به بعد كم‌كم وارد جريان‌ مبارزه مسلحانه شد. پدرم را هم از سال ٤٥ مرتب بازداشت مي‌کردند. در دهه ٥٠، از آنجا که شديدا تحت تعقيب ساواک بودم و نتوانسته بودند من و برادرم را پيدا کنند، پدرم را به كميته ضدخرابكاري تهران بردند و مورد شكنجه روحي قرار دادند. به ايشان فشار مي‌آوردند، چون فكر مي‌كردند پدر از محل اقامت ما خبر دارد يا مي‌تواند به ما دسترسي پيدا کند.
 
‌دسترسي پيدا كردند؟
 
خير.
 
‌ فعاليت سياسي شما بيشتر تحت‌تأثير پدر بود يا برادر؟
 
قطعا اينكه در چنين خانواده‌اي بزرگ شده بوديم، پدرم کاملا تأثير داشت. ولي من شخصا بيشتر تحت‌تأثير شهيد بهشتي بودم. در دبيرستاني تحصيل مي‌كردم كه ايشان مؤسس‌ آن بودند، دبيرستان دين و دانش. به خاطر دارم، در سال ١٣٤٢ يك‌ روز صبح مرحوم شهيد بهشتي سر صف براي دانش‌آموزان صحبت كرد و اعلام کرد كه امام را دستگير كرده‌اند و شهر متشنج است و به ما توصيه کرد در شهر و خيابان كه تردد داريد، مراقب باشيد. قبل از دستگيري امام- در سال‌هاي ٤١ و ٤٢ – ما به منزل امام رفت‌‌وآمد داشتيم. از شهرهاي مختلف براي ديدن امام مي‌آمدند. من در هر دو سخنراني امام هم سخنراني محرم و هم سخنراني آخرشان درباره كاپيتولاسيون حضور داشتم و سخنان ايشان را از نزديک شنيدم. مجموعه اين‌ رخدادها بر فعاليت و جهت‌گيري سياسي من تأثيرگذار بود؛ نه اينكه به يك مورد مشخص محدود بشود.
 
علی جنتی: پدرم هفته ای یک بار به استخر می رود/ از قبر برادر معدومم خبر ندارم
 
‌شما، پدر و برادرتان فعاليت سياسي داشتيد، شرايط خانه براي مادر سخت نبود؟ گلايه يا شكايتي نداشتند؟
 
البته سخت بود، خيلي هم سخت بود. سال ٤٥ پدرم را به زندان قزل‌قلعه آورده بودند. ما مجبور بوديم با اتوبوس از قم به تهران حرکت کنيم. گاراژ اتوبوس‌ها در خيابان ناصرخسرو بود.
 
‌با مادر مي‌آمديد؟
 
گاهي با مادر مي‌آمدم، گاهي تنها مي‌آمدم. وقت زيادي مي‌گرفت از اتوبوس پياده مي‌شديم. بايد چند خط اتوبوس واحد سوار مي‌شديم و مدام تغيير مسير مي‌داديم تا به قزل‌قلعه برسيم و بعد هم منتظر بمانيم تا ايشان را ببينيم.
 
‌از طريق برادرتان حسين با مجاهدين خلق ارتباط پيدا كرديد. هيچ‌وقت خودتان جذب فعاليت‌هاي سازمان نشديد؟
 
خير. فداييان خلق از سال ٤٩ مبارزه مسلحانه را آغاز كردند. بعد هم در واقعه سياهكل به يك پاسگاه حمله كردند و آن را گرفتند. قبل از آن هم حزب ملل اسلامي فعاليت‌هاي مسلحانه را آغاز کرده بود كه متأسفانه به خاطر رعايت‌نکردن مسائل امنيتي، ٥٥ نفر آنها دستگير شدند. من معمولا در آن دوره به زندان قصر مي‌رفتم و آنها را مي‌ديدم.
 
‌از قبل با آنها ارتباط داشتيد؟
 
نه، بعضي‌ از آنها را از قبل مي‌شناختم؛ مثل آقاي حجتي‌كرماني و آقاي بجنوردي. من علاقه‌مند بودم كه هر كسي را كه عليه شاه فعاليت مي‌كرد، ببينم.
 
‌نگران نبوديد كه خود شما را هم دستگير کنند؟
 
نه آن زمان شرايط ملاقات کمي متفاوت بود. اين‌طور نبود که حتما بستگان تنها به ملاقات بروند. من هم با عناوين مختلف به ملاقات مي‌رفتم. هنگام ملاقات، معمولا زندانيان به صورت جمعي پشت ميله‌ها مي‌آمدند و من بارها به ديدن مرحوم بازرگان و جمعي كه با نهضت آزادي فعاليت مي‌کردند، مي‌رفتم. دوره‌اي هم كه بعضي از شخصيت‌هاي مؤتلفه دستگير شده بودند، در زندان قصر به ديدن آنها مي‌رفتم. به‌عنوان نمونه به ديدن آقاي عسگراولادي و آيت‌الله انواري مي‌رفتم. سنم خيلي كم‌ بود؛ ولي علاقه‌مند بودم و به ديدنشان مي‌رفتم. سال ٥٠ که حركت مجاهدين خلق شروع شد، ما با تعدادي از طلاب در قم يك هسته مسلحانه تشكيل داديم.
 
‌همه طلبه بوديد؟
 
بله، همه طلبه بودند. مدتي که گذشت، سعي كرديم كتاب‌هاي آموزشي‌ سازمان مجاهدين را پيدا کنيم و مطالعه کنيم.
 
‌چرا؟ شما طلبه‌اي بوديد در مدرسه حقاني، سطح مدرسه حقاني هم با حوزه خيلي فرق مي‌كرد و بسيار نظام‌‌مند بود. با توجه به آموزشي كه آنجا داشتيد، چرا به سراغ جزوات سياسي مجاهدين رفتيد؟
 
نوع آموزش‌هايي كه براي فعاليت‌هاي مسلحانه مورد نياز بود، در حوزه وجود نداشت. درست است که در مدرسه حقاني برخلاف سبك سنتيِ حوزه كه فقط فقه، اصول و منطق و فلسفه مي‌خواندند، ما كتاب‌هاي اجتماعي و اقتصادي مي‌خوانديم. حتي استاد رياضي و استاد زبان انگليسي داشتيم؛ يعني بنابر نيازهاي جامعه، سعي مي‌کرديم خودمان را مجهز بکنيم؛ ولي شرايط مبارزه آموزش‌هاي ديگري را مي‌طلبيد مجاهدين اوليه به‌هر‌حال تفسير خاصي از اسلام داشتند؛ ولي در آن زمان جاذبه ايجاد کرده بود. آنها درباره نهج‌البلاغه تفسير نوشته بودند؛ بخش‌هايی از نهج‌البلاغه را هم انتخاب کرده بودند که انسان را تحريک به مبارزه و جهاد مي‌کرد. خب اين بخش‌ها درخور‌توجه بود و ما علاقه‌مند بوديم بخوانيم. در حوزه اقتصادي هم مطالبي داشتند؛ مثلا «اقتصاد به زبان ساده» که البته اشکال داشت. اقتصاد مارکسيستي را آموزش مي‌دادند که ما هم مي‌خوانديم تا ببينيم حرف‌ آنها چيست؛ اما درباره مقابله با رژيم در زندان و نحوه بازجويي‌ها جزوات خوبي داشتند، از‌جمله اينکه روش‌هاي بازجويي چگونه است و نحوه مواجهه زنداني چگونه بايد باشد که مطلبي لو نرود. اين‌گونه جزوات براي ما خيلي مفيد بود و در همين حد از آنها استفاده مي‌کرديم؛ ولي من هيچ وقت به مجاهدين نپيوستم؛ چون ما يک گروه جدا تشکيل داده بوديم. در‌اين‌ميان به دليل ارتباطاتي که با برخي از اين عناصر از‌جمله آقاي عزت‌شاهي (عزت مطهري) داشتيم - که مي‌توان گفت اسطوره مقاومت در زندان بود - بعضي از جزوات را از ايشان مي‌گرفتيم و مطالعه مي‌کرديم.
 
‌درباره اينکه فاز فعاليت‌هاي خود را به مسلحانه تغيير بدهيد، با کسي مشورت کرديد؟ چون شما در آن زمان با چهره‌‌هاي انقلابي نيز همنشين بوديد.
 
با کسي نمي‌شد مشورت کنيم. ما پنج، شش نفر بوديم که... .
 
‌ کلا پنج، شش نفر بوديد؟
 
بله، خب نمي‌شد هسته مخفي بيشتر از اين باشد. آن‌قدر خفقان شديد بود که اگر يک نفر لو مي‌رفت، اين‌قدر او را شکنجه مي‌کردند تا دوستان خود را لو دهد. شرايط وحشتناکي بود. يکي از دوستان ما را در مقطعي دستگير کردند. هر کسي را که مي‌گرفتند، بلافاصله آن‌قدر شکنجه مي‌کردند تا قرارها و دوستان خود را لو بدهد... .
 
 ‌شما را هم لو دادند؟
 
بله. فشاري که بر من بود، به‌ اين ‌خاطر بود که لو رفته بودم. ما بعضي از جلسات را در اصفهان، در محله پدري‌مان برقرار مي‌کرديم. یکی از دوستان را که دستگیر کرده بودند، خیلی شکنجه کرده بودند که جای من را لو دهد. ایشان خانه من را در قم لو داد و چندباری به آنجا ریختند که من نبودم. بعد به ایشان بیشتر فشار آوردند تا جاهای دیگری را که از من می‌دانست لو بدهد و ایشان خانه ما در اصفهان را لو داده بود. او را به اصفهان آوردند. بعضی از دوستان که او را دیده بودند به من‌ گفتند که تمام پایش باندپیچی بود، از بس او را شلاق زده بودند و با عصای زیربغل او را آورده بودند تا خانه‌ای که من در آن هستم را نشان دهد. ایشان خانه را نشان داده بود و به آنجا ریختند که البته من در آنجا نبودم! شرایط ‌طوری بود که نمی‌شد با کسی صحبت کرد. حتی پدر من خبر نداشت که من چه‌کار می‌کنم. من در آن دوران کمتر به زندان رفتم. بیشتر به صورت موقت من را بازداشت  و آزاد می‌کردند.
 
‌با توجه به سابقه‌ای که داشتید، چرا شما را نگه نمی‌داشتند؟
 
سیستم اطلاعاتی رژیم آن زمان خیلی منسجم نبود. اولا عکسی از من نداشتند؛ ثانیا من جاهای مختلف با اسامی مختلفی می‌رفتم. به‌خاطر فشار فوق‌العاده‌ای که می‌آوردند، از اسفند ۵۲ به‌بعد تصمیم گرفتم از قم خارج شوم. بارها برای اینکه من را پیدا کنند، به مدرسه‌ای که در آنجا تحصیل می‌کردم هجوم آوردند. حتی یک‌بار نیمه‌شب بالای سر خود من هم آمدند، اما من را نشناختند! هنر من در فرارکردن بود! یک دلیل دیگر هم این بود که از سال ۵۲ به‌بعد مرحوم آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی خیلی به من کمک کردند. ایشان یک شناسنامه جعلی برای من درست کردند، با نامی دیگر. این شناسنامه بارها من را نجات داد. هرجا بودم، این شناسنامه در جیبم بود. بارها ساواک من را بازداشت کرد، ولی وقتی تفتیش می‌کردند و به شناسنامه می‌رسیدند، با فرد دیگری مواجه می‌شدند! آقای هاشمی‌رفسنجانی، فردی را در ثبت‌‌احوال داشتند که شناسنامه‌ها را کش می‌رفت! در یکی از آن شناسنامه‌ها هم عکس من را زدند و مهر کردیم. البته اگر کسی شناسنامه را استعلام می‌کرد، متوجه می‌شد که این شناسنامه واقعی نیست. این امر باعث شد که من در دو، سه مرحله حساس نجات پیدا کنم.
 
‌بعد از این هم برای ادامه فعالیت‌های مسلحانه به خارج از کشور رفتید؟
 
بله. بعد از مشورت‌هایی که با دوستان کردم، از جمله آقای هاشمی‌رفسنجانی، به این نتیجه رسیدم که اگر در کشور بمانم، دیر یا زود دستگیر می‌شوم و نهایتا یا اعدام می‌شدم یا حبس ابد می‌گرفتم. توصیه آنها این بود که از کشور خارج شوم. از اواخر سال ۵۳ تلاش کردم که از مرز پاکستان خارج شوم و در نهایت فروردین سال ۵۴ وارد پاکستان شدم.
 
‌ آقای هاشمی یا بهشتی با فعالیت‌های مسلحانه شما موافق بودند؟
 
حتما موافق بودند. آنها هم به این نتیجه رسیده بودند که مجاهدین خلق اولیه گروهی مسلمان و معتقد هستند که بر اساس انگیزه‌های دینی، برای بیداری مردم، دست به مبارزه مسلحانه زده‌‌اند. عموم افرادی که می‌شناختم، از جمله شهید مفتح، شهید بهشتی مرحوم آیت‌الله رفسنجانی در آغاز از این حرکت حمایت می‌کردند، ولی زمانی که آیت‌الله هاشمی باخبر شد که درون سازمان عناصری هستند که گرایش مارکسیستی پیدا کرده و تلاش می‌کنند تا رابطه عناصر مسلمان را با سازمان قطع و سازمان را مارکسیستی اعلام کنند، ایشان دست‌به‌کار شد تا با آنها مقابله کند. برنامه ایشان این بود که عناصر منحرف را قانع کند که تغییر ایدئولوژیک را اعلام نکنند تا ایشان بتواند عناصر مسلمان را دور هم جمع کند و آنان اعلام کنند که درون سازمان عناصری با گرایش مارکسیستی هستند که آنها را اخراج کردیم، اما متأسفانه این‌طور نشد. ایشان در سفری که به خارج از کشور آمد، در تاریخ تیرماه ۵۴، با بعضی از عناصر مارکسیست‌شده در خارج از کشور ملاقات و خیلی تلاش كرد آنها را متقاعد کند تا اعلام نکنند که مارکسیست شده‌اند، ایشان می‌خواست از این طریق نقشه خود را پیش ببرد، اما متأسفانه آنها در شهریور این موضوع را اعلام کردند.
 
‌یعنی ترجیح ایشان این بود که مبارزه مسلحانه را گروه‌های مسلمان سازمان دهند؟
 
بله. تلاش داشت تا نیروهای مسلمانی که عضو مجاهدین خلق بودند و بعد از تغییر ایدئولوژیک، پراکنده شده بودند، کار را ادامه دهند، ولی چون مارکسیست‌ها بعضی از آنها را به ساواک لو داده بودند به‌شدت تحت تعقیب قرار گرفتند.
 
‌برادر شما را هم لو دادند؟
 
بله.
 
‌افراخته لو داد؟
 
نمی‌دانم چه کسی لو داد، ولی او هم لو رفت و دستگیر شد.
 
‌برادر شما گرایش مارکسیستی پیدا کرد یا همچنان مسلمان ماند؟
 
گرایش اسلامی داشت و با تخفیف، محکوم به حبس ابد شد که در آستانه انقلاب آزاد شد. من آن زمان خارج از کشور بودم، در سوریه و لبنان با شهید محمد منتظری کاری را شروع کردیم. تلاشمان این بود که نیروهای مسلمانی را که تحت تعقیب قرار گرفته و رابطه‌شان قطع شده بود را از کشور خارج کنیم تا به دست پلیس نیفتند. با توجه به ارتباطاتی که داشتیم، بعضی از دوستان این افراد را پیدا  و منتقل می‌کردند و بعضی‌ها هم خودشان به خارج از کشور می‌آمدند.
 
‌چند نفر را منتقل کردید؟ هیچ چهره آشنایی در میان آنها وجود داشت؟
 
آقای مهندس غرضی و خیلی‌های دیگر بودند. از سال ٥٤ تا سال ۵۷ نزدیک به ۲۵ تا ۳۰ نفر به خارج آمدند و مقیم شدند. تعدادی هم بودند که از کشور خارج می‌شدند تا آموزش ببینند و بازگردند؛ حدودا، ٥٠ یا ۶۰ نفر بودند. بعضی‌ها به‌طور طبیعی به خارج می‌آمدند و در سوریه با ما ارتباط برقرار می‌کردند. بعضی‌ها هم به صورت قاچاق از مرز پاکستان می‌آمدند.
 
‌با دکتر چمران هم ارتباط داشتید؟ شما بیشتر سوریه بودید؟
 
در سوریه و لبنان، هردو اقامت داشتم. آقای هاشمی‌رفسنجانی تیرماه ۵۴ به خارج آمدند و من با مرحوم شهید محمد منتظری ایشان را در دمشق ملاقات کردیم. بعد با هم به لبنان رفتیم. ايشان دورادور مرحوم چمران را مي‌شناخت ولي از نزديک نديده بود. با هم به مجلس اعلاي شيعيان لبنان رفتيم که رئيس آن امام موسي صدر بود. با شهيد چمران هم ملاقات کرديم. من از آن زمان تا پيروزي انقلاب با شهيد چمران رفت‌وآمد داشتم؛ در جنگ‌هاي داخلي لبنان و ساير مسائل ايشان را همراهي مي‌کردم.
 
‌شما در جريان عمليات‌هاي چريکي‌اي که دكتر چمران انجام مي‌داد، همراهش بوديد؟
 
من در خط اول جبهه نبوديم. ايشان به خط اول هم ‌رفت‌و‌آمد مي‌کرد. نيرو‌هايي که براي آموزش به لبنان مي‌آمدند هم به خط مقدم مي‌رفتند. در جنگ داخلي لبنان هم شيعيان و هم اهل سنت و فلسطيني‌ها با مسيحيان درگير بودند. در واقع يک جنگ داخلي تمام‌عيار بود. مسيحيان يک ‌طرف بودند و مسلمانان يک‌ طرف.
 
‌با امام موسي صدر چقدر ارتباط داشتيد؟
 
خيلي. از زماني که به اتفاق آقاي هاشمي‌رفسنجاني نزد امام موسي صدر رفتيم، من مرتب با مجلس اعلاي شيعيان ارتباط داشتم.
 
امام موسي صدر براي من و تعدادي ديگر از مبارزان به عنوان عضو مجلس شيعيان لبنان اقامت گرفت و خيلي به ما کمک کرد. حداقل ٢٠ نفر از دوستان هم که در سوريه بودند، امام موسي صدر با مرحوم حافظ اسد درباره آنها صحبت کرد و حافظ اسد به وزارت کشور دستور داد و براي همه آنها اقامت گرفت. تا آخرين لحظه‌اي که امام موسي صدر در لبنان بودند- قبل از اينکه به ليبي بروند- ما مرتب به منزل، دفتر و مجلس اعلا رفت‌‌وآمد داشتيم. به ياد دارم ايشان نامه‌اي نوشتند و من را به دانشگاه مدينه معرفي کردند تا به آنجا بروم و وضعيت آن دانشگاه را بررسي کنم. در آن نامه من را به عنوان عضو مجلس اعلاي شيعيان معرفي کردند که با من همکاري کنند.
 
‌ نظر امام موسي صدر درباره فعاليت‌هايي که شما مي‌کرديد، چه بود؟
 
امام موسي صدر قطعا موافق بود و حمايت مي‌کرد.
 
‌نمي‌خواهم وارد بحث امام موسي صدر شوم. ولي قرائت متفاوتي وجود دارد؛ گفته مي‌شود ايشان چهره معتدلي بودند و ظاهرا در بعضي از مراوداتي که با شاه داشتند، باعث آزادي بعضي از زندانيان هم شدند. گويا ايشان به همين دليل هم چندان مقبول جريان انقلابي نبود؟
 
آن زمان جريان مبارزات به‌گونه‌اي بود که اگر کسي با شاه يا رژيم تماس مي‌گرفت، منفور مي‌شد، منتها ايشان به‌عنوان رئيس مجلس اعلاي شيعيان لبنان، داراي يک شخصيت سياسي بود. يعني رهبر کل شيعيان لبنان بود. سال‌هاي ۵۰ يا ۵۱ که ايشان به ايران آمد. آن زمان تعدادي از سران مجاهدين خلق هم دستگير شده بودند و تحت شکنجه‌هاي بسيار شديدي قرار داشتند. قرار بود ايشان براي بحثِ کمک به شيعيان لبنان با شاه ديداري داشته باشد، تعدادي از شخصيت‌ها ازجمله شهيد بهشتي از ايشان خواستند مسئله مجاهدين خلق را هم در اين ديدار مطرح کند و از شاه بخواهد آنها را آزاد کند. يک بار که مرحوم شهيد بهشتي به منزل ما آمده بود از ايشان شنيدم که: «برادرم امام موسي صدر گفتند که من وقتي با شاه ملاقات داشتم، مسئله مجاهدين خلق را هم مطرح کردم و آرام‌آرام صحبت مي‌کردم و هر جمله‌اي که مي‌گفتم به چهره شاه نگاه مي‌کردم تا ببينم چه تأثيري بر شاه مي‌گذارد». غرض اينکه مرحوم بهشتي هم از امام موسي صدر خواسته بود آزادي مجاهدين خلق را با شاه مطرح کند، منتها در آن زمان انقلابيون به هرکسي که به شاه نزديک مي‌شد، معترض بودند. 
 
امام موسي واقعا يک شخصيت فوق‌العاده بود. ايشان براي مبارزه با اسرائيل، جنبش امل شاخه نظامي حرکة المحرومين را ايجاد کرد. آنچه ما در سال‌هاي بعد از جنبش امل و بعدا جنبش حزب‌الله مي‌بينيم، نتيجه تلاش‌هاي ايشان است. همين چند روز قبل يک اجتماع بزرگ که در بعلبک به مناسبت پيروزي بر داعش تشکيل شده بود، سخنراني سيد حسن نصرالله، با تاريخ ربوده‌شدن امام موسوي صدر مصادف بود. 
 
ايشان مفصل درباره امام موسي صدر صحبت و تأکيد کرد آنچه امروز به عنوان حزب‌الله داريم، ثمره بذري بود که امام موسي صدر در لبنان کاشت.
 
‌راجع به جنبش امل حرف و حديث زياد است... .
 
بله. ولي درحال‌حاضر امل همکاري خوبي با حزب‌الله دارد. در همين سخنراني سيدحسن نصرالله از نبيه‌ بري- رئيس مجلس لبنان – تجليل کرد که همواره با حزب‌الله همراهي داشته است. البته در برهه‌اي اختلافات شديد و درگيري داشتند. آيت‌الله جنتي هم مأمور رسيدگي به آن اختلافات شد. به لبنان رفت تا مشکلات آنها را حل‌وفصل کند.
 
‌توانست حل کند؟
 
نسبتا.
 
‌در سال‌هايي که برادر شما با مجاهدين در ارتباط بود و بازداشت شد، شما و پدر آيا مي‌توانستيد با او ارتباط بگيريد؟
 
ايشان سال ۵۳ دستگير شده بود و من از اواخر ۵۲ زندگي مخفي داشتم و از سال ۵۴ هم به خارج از کشور رفتم. او هم زندگي مخفي خودش را داشت. به اين ترتيب هيچ ارتباطي با هم نداشتيم. پدرم در اسدآباد همدان تبعيد بود و آنجا هم مأمور گذاشته بودند که اگر هر کدام از ما به ملاقات ايشان رفتيم، بازداشت شويم. حتي صاحبخانه ايشان را به عنوان منبع استخدام کرده بودند تا اگر زماني ما به ديدار پدر رفتيم، خبر بدهد تا دستگيرمان کنند. با وجود همه اين مشکلات من چند بار با تغيير چهره براي ديدن پدر و مادر به اسدآباد ‌رفتم.
 
‌نمي‌شناختند؟ چه‌ کار مي‌کرديد؟
 
نمي‌توانم بگويم (خنده). به هر قيمتي بود هر چند ماه يک ‌بار، سر مي‌زدم. بعضي وقت‌ها با تعدادي از دوستان در قالب يک جمع مي‌رفتم که آنها نمي‌دانستند اين جماعت چه کساني هستند. به هر حال به صور متفاوت سعي مي‌کردم ديدار داشته باشم.
 
‌ چرا ديگر برادرهاي شما، حسن و محمد وارد فعاليت سياسي نشدند؟
 
افراد متفاوت‌ هستند! برادر ناتني من، حسن آقا درحال‌حاضر در اصفهان زندگي مي‌کند و چندان علاقه‌اي به کار سياسي نداشت. ايشان يک سال از من کوچک‌تر است و از ابتدا در اصفهان نزد پدربزرگ‌مان رفت و همان‌جا ماند. خيلي علاقه‌اي به درس‌خواندن هم نشان نمي‌داد. 
 
به دنبال کار شخصي بود و هنوز هم به همان فعاليت مشغول است. برادر کوچک‌ترم محمدآقا هم در زمان رژيم گذشته چندان علاقه‌اي به ورود به جريانات مبارزاتي از خود نشان نمي‌داد.
 
‌آقاي جنتي، شنيدم و خوانده‌ام که پدر شما خيلي با حسين صحبت مي‌کرد. آيا شده است بعد از اين همه سال در قبال اتفاقي که براي او افتاد، ابراز ناراحتي کند؟
 
پدرم هيچ‌وقت ابراز ناراحتي نکردند ولي حتما از نظر عاطفي ناراحت هستند که چرا فرزندشان به اين سرنوشت دچار شد. متأسفانه او با مجاهدين خلق در فاز نظامي هم همراهي کرد و سرنوشت او اين‌گونه شد.
 
‌پدرتان در جايي گفته‌اند که خيلي هم با ايشان صحبت کردند، ولي موفق نشدند.
 
بله، من هم صحبت کردم. نه‌تنها با ايشان، بلکه با برخي ديگر از دوستان که قبل از انقلاب فعاليت مسلحانه مي‌کرديم و بعدا به مجاهدين خلق پيوستند، ساعت‌ها صحبت کردم. ولي عموما سبک‌شان اين بود که يک ساعت به حرف‌ها گوش مي‌دادند و بعد مي‌گفتند «ديگر فرمايشي نداريد»! و صحنه را ترک مي‌کردند اصلا وارد استدلال و بحث نمي‌شدند. ظاهرا يکي از آموزش‌هاي تشکيلاتي آنها بود که هيچ‌گاه بحث نکنيد. البته مادرم خيلي متأثر بود. تا آخر عمر هم همواره ناراحت بود، ولي پدرم چيزي ابراز نمي‌کرد.
 
‌ سر مزار ايشان مي‌رويد؟
 
مزار چه کسي؟
 
‌برادرتان حسين؟
 
اصلا نمي‌دانم کجا هست.
 
‌شما اطلاعي نداريد؟ ولي با ارتباطاتي که داشتيد، مي‌توانستيد پيدا کنيد.
 
نه اطلاعي ندارم. اگر جست‌وجو مي‌کردم، مي‌توانستم پيدا کنم. اما انگيزه‌اي براي اين‌کار نداشتم.
 
‌معمولا سر مزاررفتن آلام را کاهش مي‌دهد، به خاطر مادرتان هم که شده بود دنبال مزار برادرتان نگشتيد؟
 
خير. نه خودمان دنبال کرديم و نه کسي آدرس آن را داد که مادرمان را ببريم.
 
‌قبل از انقلاب به ايران برمي‌گرديد و ازدواج مي‌کنيد. مفصل درباره‌اش توضيح داديد، خانواده همسرتان سياسي بودند؟
 
نه اصلا سياسي نبودند.
 
‌گفته بوديد حجت‌الاسلام والمسلمين آقاي سيدموسي موسوي واسطه ازدواج مي‌شوند. به واسطه مطرح‌بودن ايشان، خانواده همسر شما هم موافقت مي‌کنند. درست است؟
 
بله. داستان به اين ترتيب بود که پس از خارج‌شدن از قم به منظور مخفي‌شدن به نقطه‌اي دوردست در سنقر کليايي (منطقه‌اي در استان کرمانشاه) رفتم، آن‌هم نزد فردي که خود يک تبعيدي بود که از چابهار فرار کرده بود و با اسم مستعار در آنجا زندگي مي‌کرد! حدود شش ماه در آن شهر زندگي کردم. براي اينکه کاري هم انجام دهم، درس تفسير مي‌دادم و خيلي از خانم‌ها شرکت مي‌کردند؛ از جمله خواهر همسر من که در آنجا معلم بود، پاي درس ‌من مي‌آمد. از آنجا با او آشنا شدم. سال ۵۵ که تصميم گرفتم ازدواج کنم با افراد مختلفي مشورت کردم؛ ازجمله خواهر همسرم.
 
‌خواهرشان را به شما پيشنهاد دادند؟!
 
خير. ابتدا شخص ديگري را پيشنهاد کردند. مجبور بودم واقعيت را به او بگويم که من تحت تعقيب هستم و نمي‌توانم به ايران برگردم و اگر با من ازدواج کند ممکن است تا آخر عمر نتواند به ايران بازگردد. به او گفتم به خانواده‌ات هم نبايد حقيقت را بگويي. خودش رضايت داشت، ولي خانواده‌اش گفتند اين جوان مشکوک است که مي‌خواهد با اين سرعت ازدواج کند و برود و احتمالا اين آقا بايد از جماعت مارکسيست‌هاي اسلامي باشد! بنابراين از خواهر همسرم خواستم که مورد ديگري را معرفي کند او هم خواهر کوچک‌ترش را معرفي کرد. با او هم همان حرف‌ها را زدم و از او خواستم که هيچ‌کس نبايد متوجه شود که من چه کسي هستم. بالاخره جناب آقاي موسوي که آن زمان در کرمانشاه امام جماعت و مورد احترام بودند، خواستگاري کرده و من را معرفي کردند و خانواده دختر هم به اعتبار آقاي موسوي قبول کردند. البته من مجبور بودم به خاطر مخفي‌ماندن هويتم يک‌سري حرف‌هاي خلاف واقع هم بزنم؛ سرانجام پذيرفتند. مراسم عقد جمع‌وجوري برگزار کرديم. من بايد سريعا از کشور خارج مي‌شدم و همسرم بعدا به من ملحق شد. جالب اين بود که مادر همسرم كه در آستانه انقلاب – پنج، شش ماه قبل از انقلاب – به سوريه آمده بود تا زمان پيروزي انقلاب در ۲۲ بهمن نمي‌دانست من چه کسي هستم. بعد از پيروزي خودم و پدر و مادرم را معرفي کردم.
 
‌پدر و مادرتان خبر داشتند که ازدواج کرده‌ايد؟
 
بله خبر داشتند.
 
‌قبل از ازدواج گفتيد؟
 
نه آن زمان نگفتم، بعدا خبر دادم. آنها يک سفر به دمشق آمده بودند و اطلاع يافتند.
 
‌حرف خاصي نداشتند؟
 
خير. شرايط من را مي‌دانستند.
 
‌شما در آستانه انقلاب، سفري به ليبي داريد. به اين منظور که اگر بعد از سه ماه دولت فرانسه امام را از کشورشان اخراج کردند، به آنجا بروند. اما گويا امام جواب جالبي به شما ندادند. نظر امام درخصوص قذافي چه بود؟
 
ما از نظر امام خبر نداشتيم، ولي بعدا فهميديم که نظر ايشان خيلي منفي است.
 
‌ احتمالا به خاطر امام موسي صدر منفي بود؟
 
کاملا روشن بود که امام موسي صدر را قذافي دستگير کرده و همه مشکلات زير سر قذافي است. از طرفي ما چاره‌اي نداشتيم و بايد جايي براي امام پيدا مي‌کرديم. نمي‌شد که از اين فرودگاه به آن فرودگاه بروند. قذافي شعارهاي انقلابي مي‌داد، از فلسطين حمايت مي‌کرد و ضد رژيم شاه بود. ما چندان او را قبول نداشتيم. در عين آنکه قذافي چهره‌اي ضدامپرياليستي بود که از فلسطين و از انقلاب ايران حمايت مي‌کرد.
 
‌چهار، پنج روز بعد از انقلاب به ايران برگشتيد... .
 
اسفند ۵۷ بود که به توصيه مرحوم شهيد بهشتي به کرمانشاه رفتم و دفتر حزب جمهوري اسلامي را آنجا تأسيس کردم. در ارديبهشت سال ٥٩ آقاي مهندس غرضي، استاندار خوزستان، از صداوسيما خواست تا من را به‌عنوان مدير صداوسيماي مرکز اهواز منصوب کنند. آن زمان شوراي سرپرستي صداوسيما جمع پنج‌نفره‌اي بود؛ ازجمله آقايان دکتر هادي، دکتر حدادعادل، موسوي‌خوئيني‌ها و دکتر غضنفرپور. با شناختي که بعضي از اعضا مثل دکتر هادي از من داشتند، خواستند که به اهواز بروم و من هم پذيرفتم. اين اولين مسئوليت دولتي من بود.
 
‌ بين چهره‌هايي که نام برديد، احساس مي‌کنم که رفاقت شما با آقاي غرضي بيشتر بود. درست است؟
 
با بقيه هم رفاقت داشتم، هنوز هم رفاقت داريم. در ماه مبارک رمضان در بعضي از افطاري‌ها، با دوستاني که در سوريه بودند، جلسه انس داريم. آقاي غرضي هم يکي از کساني بود که با ايشان آشنا شده بوديم. سن ايشان هم از ما بيشتر بود. مرحوم خانم مرضيه دباغ هم جزء اين گروه بود. مجموعه دوستان سوريه دائما با هم محشور بوديم. ابتداي سال ۵۹ به صداوسيماي استان خوزستان رفتم و تا دي آن سال آنجا بودم. بعد از اينکه قانون اداره صداوسيما تصويب شد، مرحوم شهيد بهشتي من را به‌عنوان نماينده قوه ‌قضائيه در شورا معرفي کرد.
 


نظرات خوانندگان
حدید  در تاریخ  30 /6 / 1396  در ساعت 30 : 15 متن زیر را ارسال کرده است
توضیح بیشتری درباره سکونتشان وفعالیت مذهبی وسیاسی در سنقر در سال52 یا 53. بدهند لطفا. با تشکر

محمد  در تاریخ  27 /6 / 1396  در ساعت 47 : 7 متن زیر را ارسال کرده است
چرا در مورد گزیده شدن خودش و مهاجرانی از یک سوراخ چیزی نگفته؟!هاهاهاها



نام ارسال کننده
متن
     

کلیه حقوق و مطالب وبسایت متعلق به ساحت کرمانشاه می باشد                  کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است             طراحی و پیاده سازی : : شرکت داده پردازان ستاره صبح غرب