کد مطلب
13002
تاریخ ارسال :
1395/07/04
نسخه
چاپی
خواهر کوچولو از جنگ افروزی بیزاراست ....
آری جنگ نابرابر ،نه تنها نسل جوانهای جبهه رفته بلکه نسل پدر ومادر جبهه رفته ها ونسل خواهر کوچولوها یعنی سه نسل رادر گیرالتهاب خود کرده بود .برای همین است که نسل خواهر کوچولوهای دیروزازجنگ افروزی در جهان بیزارند از هرآنچه صلح وآرامش را به بند میکشد وفقرو ویرانی به بار می آورد بیزارند وبا آرزوی تداوم واستمرار صلح وآرامش در سرزمینمان میگویند:به امید پیروزی واقعی نه در جنگ ، که برجنگ.. .
|
|
جنگ شروع شده بود ،صدای غرش مهیب هواپیماهای دشمن ،تن نحیف خواهرکوچولو را میلرزاند وقلبش مثل گنجشکی که در قفس سینه گرفتار آمده باشد محکم به دیوار سینه میکوبید .
توآنروز لباس رزم پوشیدی برای حفظ امنیت وحرمت دختران ومادران میهنت،تو آماده رفتن شدی ومن دستهای کوچکم رابر گرد گردنت حلقه زده بودم وکندن خواهر کوچولو از آغوشت چه سخت بود !
گفته بودی میروی تا صدای عربده هیولاها راخفه کنی ..تو رفتی وکینه اهریمن تک تک خانه های شهرم را ویرانه میکرد .
فرمانده ! قرارگاه راباید تخلیه میکردی همانموقت که یارانت درموقع محاصره شدن توسط دشمن ،بارها از تو تقاضا کرده بودند،وتو همه را راهی کردی وخودت پشت آرپی جی نشستی وآنقدر مقاومت کردی تا غرق خون خود شدی ....
باصدای شلاق اهریمن بر پیکر نیمه جان وزخمی ات به هوش آمدی ........در تاریکخا نه ای نمور وبدبو واین آغاز اسارتی طولانی بود.
دیگرنیامدی ،تومفقودالاثر شده بودی ...وخواهرکوچولو بجای نغمه های شاد کودکانه هرشب با صدای گریه پدر ومادر به خواب میرفت. اومقاومت مردانه ومادرانه مادر رامیدید واوج مقاومت مادردرمقابل فشاراطرافیان برای برپایی مراسم ختم تو بود که نتوانست باور اورا سست کند .
ماهها گذشت وخبر آمد که زنده ای! نه سالم ،جانباز اما سرافراز درچنگال بی رحم دشمن ...واین باهمه تلخی اش خوب بود .
خواهرکوچولو دراین سوسوی امید بزرگ شدو به تنهایی وخلوت روی آورد وعکس تو .
زودتر از موعد به مدرسه رفت تا دیگر بادست خودش برایت نامه بنویسد .هر روز یک نامه وغافل از اینکه از هر سی نامه یکی به دست تو میرسید وبقیه را بزرگترها بخاطر محدودیت ارسال نامه از سوی صلیب سرخ پیش خود نگه میداشتند .اوحالا لذت نوشتن برای تورا باهیچ اسباب بازی عوض نمیکرد وتو چقدر از لفظ قلم ! نوشتنش تعریف میکردی وتشویقش میکردی که باز هم برایت بنویسد.
عجیب بو دآرزوهای کودکان هر روز رنگی داشت ،هر روز یک عروسک جدید ،یک بازی جدید ،اما او همچنان یک آرزو داشت و تا 11سال فقط یک آرزو ...وهمه آرزوهای کودکانه اش پیش پای آرزوی به آغوش کشیدن دوباره تو قربانی شده بود .
همیشه دلش برای هم کلاسی اش لیلا میسوخت که پدرش شهید شده بود گاهی از اوشرم داشت ،عجب زجری میکشد لیلا !فرزند شهید شدن دل دریایی میخواهد وروحی آسمانی...شاید لیلا نیز دلش برای کوچولوی قصه میسوخت با اینهمه التهاب وانتظار بی پایان !
قطعنامه 598در 29 تیر 1366برای پایان دادن به جنگ ایران وعراق توسط شورای امنیت سازمان ملل صادر شد ودر 27 تیرماه 1367از سوی ایران پذیرفته شد ونهایتا پس از شیطنتتهایی از سوی عراق در29 مرداد 1367 جنگ پایان یافت.
روزهای نفس گیر شروع شده بود پخش تصویر خاویر پرزدکوئه یار(دبیر کل سازمان ملل وقت ) ودکتر ولایتی (وزیر امور خارجه وقت )از تلویزیون نفس همه اهل خانه رادرسینه حبس میکرد به امید خبری از تبادل اسرا ...گویا انتظار کشنده تر وروز ها ملتهب تر شده بود دوسال دراین انتظار پرعذاب گذشت وبالاخره در 26 مرداد 69 بازگشت اسرا به خاک میهن آغاز شد .
خواهر کوچولو دوباره به آغوش امن گمگشته اش رسید گرچه با زخمهایی که درروحش ماندگارماند،
اما لیلا ولیلاها همچنان در حسرت دیدار دوباره عزیزانشان ماندند .
آری جنگ نابرابر ،نه تنها نسل جوانهای جبهه رفته بلکه نسل پدر ومادر جبهه رفته ها ونسل خواهر کوچولوها یعنی سه نسل رادر گیرالتهاب خود کرده بود .برای همین است که نسل خواهر کوچولوهای دیروزازجنگ افروزی در جهان بیزارند از هرآنچه صلح وآرامش را به بند میکشد وفقرو ویرانی به بار می آورد بیزارند وبا آرزوی تداوم واستمرار صلح وآرامش در سرزمینمان میگویند:
به امید پیروزی واقعی نه در جنگ ، که برجنگ.. .
هانیه محمدی
هانیه محمدی
|
باینگان
در تاریخ
9
/9
/
1395
در ساعت
55
:
10
متن زیر را ارسال کرده است |
عالی بود
|
|
|
|